وقتی شروع میکنی زبانی را یاد بگیری، ناخودآگاه طی این فرآیند یک شخصیت دیگری هم در درونت شکل میگیرد. به نظرم این اتفاق اجتنابناپذیر است و حتما اتفاق میافتد.
المانهایی مثل اینکه در چه سن و سالی و شرایطی زبان مورد نظر را آموختهاید، روی شخصیت در حال شکلگیری اثرگذار است.
این شخصیت مثل این میماند که شما در کشوری که مهد آن زبان است، یک زندگی موازی دارید و در مواقع نیاز از این شخصیت و زندگی موازی استفاده میکنید.
مثلا برای من ورژن انگلیسی بلدم، دختر پر شر و شوریست که غالبا نگران کلماتش نیست و از بیادبانه بودنش پروایی ندارد. دختری است سختکوش که موفق است و در عین حال خیلی راحت غمگین نمیشود و قوی است. حتما به همین دلیل است که در موقعیتهای سخت زندگی، مغرم ناخودآگاه سوییچ میکند روی زبان انگلیسی تا آن دختر پرشر و شور با ادبیات جسورانه اش مشکل را تا حدی برای ذهنم ساده کند.
این روزها که درگیر یادگیری زبان فرانسوی شدم، شخصیت جدیدی که در حال شکلگیری است به نظر میرسد چیز متفاوتی از آب دربیاید. تا الان میتوانم بگویم دختریست عاشق پیشه که چرخزنان مسیرش را طی میکند و با عطر گلها ذوق میکند و روح لطیفی دارد. احتمالا زمانی که دنیا کاری کند که سخت شوم و لطافتم از بین برود، ذهنم برای ایجاد تعادل دست به دامن زبان فرانسوی شود.