هیشه فکر میکردم ما تا کسی رو نبینیم و تا با کسی روزها و ماههارو نگذرونیم نمیتونیم باهاشون حس و حال خوبی داشته باشیم یا حتی دوستشون داشته باشیم. اما دوستیهای بلاگری کاملا عکس این قضیه رو بهم ثابت کرده و هی داره بیشتر ثابت میکنه:)) آدمایی که حتی تو اولین دیدار به اندازهی سالها برات آشنا هستن و خیلی راحت میتونی باهاشون صمیمی باشی:))
میتونی دقیقا خود خودت باشی انقدر که تعجب همه رو به همراه داشته باشه و انقد خودت باشی که هیچجا و هیچوقت دیگهای نبودی!
اینارو نوشتم که بگم امروز تولد صمیمیترین دوستم بلاگرم و چه بسا صمیمیترین دوستم در تمام حالاته! حریر عزیز و دوست داشتنی:)))
دوستی که تو تمام حال بد و خوبم و بیشتر حال بدم باهام شریک بوده و در کنارم بوده و هست. انقدی که شاید خیلی خیلی بیشتر از تمام آدمایی که ادعای دوستی دارن میدونه ازم و همرامه:))
امروز تولدش بود و طی یک ایدهی ناب و تکرار نشدنی که توسط هولدن(:|) ارائه شد تونستیم خوشحالش کنیم. البته که خود منم خیلی خوشحال شدم و حسابیخوش گذشت بهم! (توضیحات را در اینجا، وبلاگ هولدن بخوانید)
و حالا دقیقا در همین لحظه، همینجاست. تو خوابگاه زشت و دوست نداشتنی که حالا دوست داشتنیه:)) و چه روز جذابی بود امروز :))
مبارکمون باشی خلاصه:)
و اما بخش مهم ماجرا، کتاب امانت گرفتن از هولدنه. جوری که من از کتاب محافظت میکنم تا حالا ازخودم محافظت نکردم. تقریبا هر بار با شرایطش آدمو پشیمون میکنه از کتاب گرفتن ولی خب:|
پ.ن: وقتی خوش میگذره خیلی نمیتونم توصیفش کنم فقط میتونم بگم خوش گذشت. از بالا پایین کردن قفسههای افق بگیر تا چایی خوردن تو سرما و شیرینی و چای تو خوابگاه و لوبیا پلو و بقیه چیزا:)) (شوآف میکنم اصلنش هم)
کاش خیلی از بلاگرای دیگه هم در دسترس بودن تا دوستیهای خفنتری رو رقم میزدیم.