روگا

مسئله‌ی مهم روزانه نویسی

شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۵۳ ق.ظ
نویسنده : سارا -!

از وقتی که یادم میاد، روزانه نویس بودم و دقیقا از همون وقت، عذاب وجدان داشتم. دقیق بخوام بگم، از 7 سال پیش که وبلاگ نویسی رو شروع کردم و روزانه نویس بودم، تا همین الان همیشه عذاب وجدان داشتم! همیشه نوشتم و پاک کردم و پیش نویس کردم و حذف. لحظه‌ای فکر کردن به اینکه چرا این‌ها رو می‌نویسم، رهام نکرده و با گذشت زمان نه تنها بهتر نشده، بلکه بدتر هم شده. روزانه نویسی برای من تبدیل شده به گیلتی پلژر!

هزاران بار پیش اومده که وبلاگ رو باز کردم، کلمات رو تایپ کردم و بعد، بوم! Ctrl+A+ Delete. فرآیندی که طی می‌شه این‌طوریه که می‌نویسم و در تمام طول مدت نوشتنم، از خودم می‌پرسم اینا چیه می‌نویسه آخه زن؟ اینا چیه می‌نویسه آخه زن؟ اینا چیه می‌نویسه آخه زن؟ ... . سپس وارد فازی می‌شم که ذهنم بدون توقف، متن نوشته شده رو با پست‌های بقیه وبلاگ‌ها مقایسه می‌کنه؛ دیدی فلانی چقدر قشنگ نوشته؟ بهمانی رو ندیدی چقدر پر از معنا و مفهوم بود پست آخرش؟ عه عه، اونو ندیدی که آخرش چه نکته‌ی مهمی رو گوشزد کرد؟ و این‌جا دقیقا زمانیه که بوم! Ctrl+A+ Delete.

البته اگه بخوام صادقانه‌تر باهاتون صحبت کنم، باید به این نکته هم اشاره کنم که من از قضاوت شما خوانندگان عزیز هم می‌ترسم. نه اینکه از قضاوت شدن اتفاقات روزانه و زندگی‌م بترسم؛ نه! در واقع از این می‌ترسم که شما مهربانان پس از خوندن یک متن روزانه، تازه اگه بخونین، حس کنید که من چقدر سطحی هستم! یک روزانه نویس که خیلی متن‌های سطحی می‌نویسه و انقدر سطحیه که اون‌ها رو منتشر هم می‌کنه. (انکار این موضوع از سمت شما در بخش نظرات، چیزی رو عوض نمی‌کنه)

فوقع ما وقع؛ نمی‌نویسم تا از همه‌ی این افکار دور بمونم و این چرخه رو تکرار نکنم. اگرچه بسیار تلاش کردم تا این حس رو کمرنگ کنم و بیشتر بنویسم و به زعم خودم به همه ثابت کنم که روزانه نویس خوبی هستم و اصلا سبک روزانه نویسی خاص خودم رو راه بندازم اما خب گاهی نمی‌شود که نمی‌شود.

روزهایی که نبودم، چه شد؟ قسمت سوم

شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۰، ۰۷:۲۸ ب.ظ
نویسنده : سارا -!

- مهاجرت رو به وقتی دیگر موکول کردم. چون خسته بودم و آدم خسته توانایی شروع یک مرحله‌ی گنده و جدید رو نداره. دقیقا یک هفته بعد از آزمون GRE تصمیم گرفتم مهاجرت رو خط بزنم و لااقل یک سال یا تا بعد از ارشد، یک زندگی آروم‌تر از این نظر داشته باشم. اگرچه هنوزم هدف اصلیم مهاجرته ولی خب واقعا خسته بودم. می‌فهمین چی میگم؟

 

- خب همونطور که از بخش قبلی مشخصه، در حال خواندن مقطع ارشد هستم و امیدوارم خوب پیش بره همه چیز. کمی باید جدی‌تر بگیرم . بهتر برنامه ریزی کنم و امیدوارم بتونم به انچه که می‌خوام برسم.

 

- قید کار تمام وقت یا پاره وقت مرتبط با رشته‌م رو زدم چون طبق مشورتی که کردم، اگه بخوام خوب درس بخونم، کار تداخل خواهد داشت. پس هنوزم به نویسندگی از نوع بازاریابی محتوایی، ادامه می‌دم و حس می‌کنم اخیرا مقادیری رشد کردم و یه کم بهتر شدم. یعنی می‌خوام بگم مسیر روشن‌تره و بهتر میفهمم در حال چه کاری هستم. دوست دارم مسیر به سمت استراتژیست محتوا شدن پیش ببرم ولی خب وقت زیادی لازمه تا یاد بگیرم.

 

- این روزها به طور بیرونی و غیرشخصی خوب نیست اما شخصا خودم حال بهتری دارم و با خودم بهتر رفتار می‌کنم و آرامش بیشتری دارم. خیلی برام مهم نیست بقیه در حال چه کاری هستن و دارن به کجا می‌رسن. به طور مثال امروز در حذف و اضافه، بدون اینکه فکر کنم خب حالا بچه‌ها از من جلو می‌زنن و این حرفا،‌ حذف کردم چون برای من، تکرار می‌کنم برای من سنگنین بود و کیفیت خیلی چیزها رو تحت تاثیر قرار می‌داد. پس حذف کردم:))) به هر حال من تمام زندگیم درس نیست و دانشجوی کارشناسی نیستم که ناآگاه باشم و میدونم چه خبره.

روزهایی که نبودم، چه شد؟ قسمت دوم

شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۰۰ ق.ظ
نویسنده : سارا -!

- خیلی خودم رو دور می‌بینم از اهداف مهاجرتیم. هیچ چیز سر جاش نیست و هیچ چیز درست پیش نمی‌ره. ناامیدم و مضطرب و اصلا نمی‌دونم باید با زندگیم چیکار کنم!

- مطابق پیش بینی خودم و خلاف آنچه مامانم تصور می‌کرد، دانشگاه تهران قبول شدم و بله از این بابت واقعا خوشحالم اما بلاتکلیف‌تر شدم! حالا به تمام سردرگمی‌ها مورد قبلی، الان یا بعد از ارشد هم اضافه شده!

- مقاله‌ی قبلی رو با یک سری اصلاحات برای یک کنگره داخلی دیگه فرستادیم که این بار پذیرفته شد دیگه:))) راستی دفاع هم کردم و فارغ التحصیل هم شدم دیگه کاملا!

- اگه قسمت قبل رو خونده باشین، میدونین اینجا، جای چیه و باید بگم حالا احساس پیری می‌کنم در این حوزه!

- کار پاره وقتم ادامه داره اما می‌خوام ببینم اگه میشه یه جایی مرتبط به رشته‌م به صورت پاره وقت شروع به فعالیت کنم و انقدر منتظر تموم شدن کرونا نمونم.

- در پایان هم می‌خوام بگم آدمای دور و اطرافمون خیلی مهمن و واقعا خوشحالم که حالا کسانی اطراف هم هستن که نه تنها تخریبم نمی‌کنند، بلکه خیلی خیلی هم حالمو بهتر می‌کنند!

روزهایی که نبودم، چه شد؟

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۰۵ ب.ظ
نویسنده : سارا -!

- امروز یک فولدر جدید باز کردم و نامش را به انگلیسی گذاشتم اپلای. این اولین قدم جدی من برای مهاجرت نیست. در واقع اولین قدم من، ثبت نام در آزمون 205 دلاری GRE بود. بعد هم خریدن کتاب‌هایش و خواندن برای این آزمون. شاید بگویید پس آیلتس چه؟ خب به نظر من آیلتس خیلی مهاجرت محور نیست. یعنی صرفا برای مهاجرت نیست و کاربردهای زیاد دیگری در داخل کشور هم دارد اما GRE خیلی خیلی محدود و وابسته به مهاجرت است. انگار که فرد ثبت نام کننده، واقعا قصد رفتن دارد.

- اگرچه انتظار داشتم نتیجه‌ی آزمون ارشد افتضاح باشد، خیلی هم نتیجه‌ی خوبی گرفتم! همیشه همین است و برنامه‌ی زندگی کلا بر پایه‌ی سوپرایز کردن نوشته شده است. آنقدر خوب که در گرایش کم ظرفیت و پرطرفدار هم شانس قبولی در شریف و تهران را دارم. امیدوارم وقتی مهر ماه نتایج می‌آید، باز هم خوشحال باشم. هرچند به قول دوستانم چه فرقی به حال تو دارد وقتی می‌خواهی بروی؟

- مقاله‌ای برای یک کنفرانس داخلی نوشته بودم که در عین ناباوری و به زعم استادم در عین ناداوری، رد شد! 24 ساعت به خاطرش غصه خوردم و بعد عین خیالم هم نبود اما استادم هنوز هم ناراحت است و مدام یاداوریش می‌کند. متاسفانه نمی‌توانم بگویم "تورو خدا بیخیال دکتر". راستی من بهترین استاد راهنما را دارم و از اعماق قلبم دوستش دارم.

- شاید برایتان جالب باشد که اندکی قبل‌تر تصمیم گرفتم که بعد عاطفی زندگیم را هم تقویت کنم. شروع کردم، دیدم نمی‌شود و رها کردم. این بار به قطعیت رسیدم که برای من، دور بودن از هر گونه روابط عاطفی و احساسی، عین خوشحالی است. انگار که به محض تغییر موقعیت، نفسم تنگ می‌شود و حس می‌کنم که ای داد بیداد! زندان و زندانبان. خلاصه که فکر می‌کنم به تنهایی، آرامش خاطر بیشتری دارم.

- من کار کردن را با یک پیشنهاد مطرح شده در گروه بلاگرها مبنی بر نیاز به یک نفر که بیاید و صرفا مطالب را در قالب وردپرس وارد کند، شروع کردم. کم کم به این حوزه علاقمند شدم و جسته گریخته به این کار ادامه دادم. با کمک همان فرد شروع کردم به نوشتن و تولید محتوای متنی. خودم هم علاقه نشان دادم و بیشتر یاد گرفتم و بیشتر نوشتم. حالا در این حوزه اگرچه به صورت پاره وقت، اما خیلی جدی کار می‌کنم. لازم می‌بینم تشکر ویژه‌ای از دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی به عمل بیاورم.

- در پایان باید به واکسن زدنم هم اشاره کنم و بگویم واقعا چرا قبل از کرونا انقدر ناله می‌کردم؟ الان بهتر می‌فهمم زندگی یعنی چی و بیشتر قدرش را می‌دانم.

سفر در احوال

جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۱ ب.ظ
نویسنده : سارا -!

 

اگه می‌تونستم یه دیداری با سارای 20 یا 21 ساله داشته باشم، بد نبود که یه چندتا نکته رو بهش گوشزد می‌کردم.

اول از همه بهش می‌گفتم سخت نگیر بچه! سخت نگیر همین! بعد بهش تاکید می‌کردم کمتر غصه بخوره و بیشتر صبر کنه چون یه روزی بالاخره نور می‌تابه بهش. شاید کم باشه و کمرنگ اما می‌تابه و کم کم قوت می‌گیره؛ فقط لازمه صبر کنه تا زمانش برسه.

خیلی دوست دارم بهش بگم بی‌خودی دست و پا نزنه و الکی سعی نکنه چیزی یا کسی رو به دست بیاره چون اگه چیزی یا کسی برای خودش باشه، با تلاش می‌رسه بهش. دست و پا زدن و غرق شدن نداره.

کاش می‌تونستم بهش بگم انقدر ناله نکنه و گریه نکنه و نترسه! یه روزی که خیلی هم دیر نیست، مرهم تمام درد‌هاش که نه، اونی که باید رو پیدا می‌کنه. کاش می‌شد بهش بگم به جای این همه ترس و نگرانی، یاد بگیره چیکار باید بکنه و مهارت‌های ارتباطیش رو قوی کنه. خیلی خوب می‌شد اگه همون موقع متوجه می‌شد که حتما درست نبوده و برای خودش نبودن که نشده و اتفاق نیفتاده و باید فقط تلاش کنه برای بهتر بودن و خود واقعیش بودن چون یه جایی چشم‌هاش کسی رو می‌بینه و گوش‌هاش چیز‌هایی رو می‌شنوی که باید!

کاش تو 18 19 یا حتی 20 سالگی می‌دونستم که تو یه عصر تابستونی، انقدر همه چیز سر جاش خواهد بود که لبخند از لبم پاک نخواهد شد.