بچهتر که بودم، از دست دادن برام سنگین و به مثابه یک شکست بود. پایان عمر یک دوستی، عین این بود که بهم توهین شده یا از وقت و انرژی گذاشته شده برای این دوستی و رابطه، سواستفاده شده. خلاصه کمرنگ شدن ارتباطم با اطرافیان فعلی و دوستان سابق، به غایت سخت و غیرقابل تحمل بود.
گذر زمان خیلی تمیز و دقیق من رو متوجه این موضوع کرد که هر رابطهای، عمر مفیدی داره. بعد این عمر مفید میخوریم به یک دورهی فرسایشی که احتمالا ولی نه قطعا، یکی از طرفین رابطه سعی داره هر طور که شده اون ارتباط رو زنده نگه داره و طرف دیگه یا از سر رودربایستی و یا از سر اجبار، سعی میکنه محترمانه برخورد کنه و تا یه جاهایی هم با طرف دیگه همکاری کنه و ادامه بده تا دیگه کاملا اون ارتباط تموم بشه و بمیره.
من تجربهی هر دو سمت رو دارم و نمیخوام بگم وای من همیشه اونی بودم که خودم رو برای حفظ یک ارتباط به در و دیوار زدم. گاهی هم اون آدمی بودم که سوسکی تلاش کرده یک ارتباط خیلی تمیز تموم شه.
اما نکته اینه که نذاریم ارتباطمون با آدمها یهو بدون هیچ پایان بندیای تموم شه. چون اگه یک پایان مشخص نداشته باشه، همواره طرف مقابل معلق میمونه و هیچ وقت نمیفهمه چطور شد که اینطور شد.
حالا چه خوب میشه که به سرانجام رسوندن هر ارتباطی در احترام کامل باشه. رعایت احترام در هر شرایطی به نظرم میزان بلوغ فکری و اجتماعی اون افراد رو نشون میده.
حالا اما در نیمههای 22 سالگی، خیلی خوب میتونم کنار بیام با روابط به پایان رسیدهم و به خوبیهاشون فکر میکنم فقط! راستش کاملا متوجه دغدغههای شخضی آدمها، تغییر این دغدغهها و تغییر رویهی زندگیشون هستم و میدونم آدمها در بازههای زمانی مختلف، نیاز به ارتباطات مختلف دارند و دیگه پایان یک رابطه برام شکست نیست.
هر کسی یه روزی یه جایی به این نتیجه میرسه پدیدههایی که تو مسیر زندگی از سر میگذرونیم (مقطع تحصیلی، دوست، روابط عاطفی و...) هر کدوم مثل یه پلهان، که بالاخره باید یه روز طی بشن تا بتونی به مقصد برسی. منتهای مراتب طی کردن بعضی پلهها خوشمزه است، مثل فارغالتحصیلی و ازدواج، بعضی پلهها هم غمانگیزن مثل همین جدا شدن از کسایی که زمانی بهترینت بودن. اونایی که توی این مسیر همراهت میمونن (مثل والدین، دوستای صمیمی و همیشگی، همسر و...) در واقع پله نیستن، نورِ داخل راهرو هستن که اگه نباشن اصولاً نمیتونی مسیر رو طی کنی :)
البته این نظر شخصی منه و الزاماً درست نیست.