اینکه ما معتقد باشیم آگاهیهای اجتماعی ما هستی و بنیان جامعه رو شکل میده یا اعتقادمون این باشه که هستی و شرایط و بنیان جامعه، حد و میزان آگاهیهای اجتماعی ما رو تعیین میکنه؛شیوه و مسیر زندگیمون رو میسازه.
در حالت اول ما اون آدمی میشیم که با تموم بنبستها و تاریکیها بالاخره یه راهی میسازیم و یه نوری پیدا میکنیم که از سرش بگیریم و تا تهش بدویم تا به آرمانشهرمون برسیم. تو اوج سختی با فکر کردن به هدف و خواستهمون، به عظمت و زیباییش و والا بودنش حاضر میشیم هزینهی طی کردن این راه و رسیدن به مقصود رو بپردازیم. در نهایت هم بشیم اون آدم ارزشمندی که زندگیمون معنا داشته یا حتی معناساز هم بودیم.
در غیراینصورت اون آدمِ غرغرویی میشیم که حتی سادهترین تواناییهامونم نادیده میگیریم و تمام ناکامیهامون رو گردن عالم و آدم میندازیم جز خودمون. راحتترین راه رو انتخاب میکنیم؛ نشستن و شاکی بودن. بدون اینکه هیچ تلاشی برای تغییر اوضاعمون کنیم و بخوایم بهتر باشیم چون همواره میگیم شرایطش نیست. جامعه نمیذاره و نمیخواد ما به فیلان جا برسیم و راهمون همیشه بسته میبینیم. آخرشم در اوج ناکامی و نرسیدن میریم که باقی غرغرهامونو تو عالم دیگهای بکنیم.
پس واضحه برای تغییرات شرایط، اول از همه باید جهانبینیمونو درست و حسابی بکوبیم و از نو بسازیم.
تا خودمون تغییر نکنیم و نخوایم که دید بهتری داشته باشیم اوضاع همین مزخزفی که خودمونو درگیرش کردیم میمونه.
پ.ن:از سری پستهای اینستاگرامی اینجانب