روگا

دده ددن دن دن ددن*

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۵۷ ب.ظ
نویسنده : سارا -!

بعد از تمام کنسل شدن‌ها و تمام نه شنیدن‌ها، دوربین را در کوله‌ام چک کردم تا جایش امن باشد. هندزفری را در گوش‌هایم چپاندم و به سمت مترو خیز برداشتم. ایستگاه را نمی‌دانستم اما خط را انتخاب کرده بودم. خط تجریش. گفتم هر ایستگاهی دلم بخواهد پباده می‌شوم.

اینبار به جای دروازه دولت دوست نداشتنی، شهیدبهشتی خط را به سمت تجریش عوض کردم. در راه ایستاده به آهنگ‌ها گوش می‌کردم و کتابی که باید می‌خواندم را خواندم. به ایستگاه تجریش که رسیدم آن همه پله‌برقی بی‌خود را تحمل کردم تا به بالاخره به خود تجریش رسیدم. 
ذوق عکاسی و عکس گرفتن باعث شده بود برای چند دقیقه تمام کنسلی‌ها را و تمام حرف‌های ناشایست را از یاد ببرم. دوربینم را آماده کرده بودم تا به محض یافتن سوژه عکس را سریعا ثبت کنم.
اولین سوژه را که یافتم  دوربین را که تنظیم کردم صدایی آمد که خانم خانم نگیر! دستفروشی مانع شده بود. گفتم از شما نمیگیرم. گفت کلا عکس نگیر بگیری مامور میارم دوربینتو بگیره ازت.
پس از یک روز کامل علافی و نه شنیدن و شنیدن حرف‌هایی که در شان من نبود دیگر حوصله‌ی این یکی را نداشتم. بی جر و بحث دوربینم را جمع کردم و اندوهگین به مسیرم ادامه دادم. ناکام و رنجور عزم بازگشت کردم.
در راه برای خودم اولویه تهیه کردم تا از آخرین ترفند ممکن برای رهایی از این حال بد استفاده کنم که کارآمدترین ترفند بود!
اینبار بدون هبچ آهنگی و  نشسته کتابی که باید میخواندم راخواندم.
تا به تئاتر شهر رسیدم کتاب تمام شد. 
فایده‌ی این بی هدف رفتن این بود که کتابی که باید میخواندم را به پایان رساندم!
 
پ.ن1: کتاب، آخرین جلد سنجشگرانه اندیشی بود.
پ.ن2: از صبح با هر کسی برنامه چیدیم کنسل شد. جز حریر و دوست بلاگر جدیدمان:)
پ.ن3: آمدند تمام حرف‌های ناشایست ممکن را زدند و بعد گفتند گفتیم عمده و نه همه. پس نباید ناراحت می‌شدم.
*ریتم آهنگی که این روزها خیلی گوش می‌کنم.

نوری می‌رسه روزی به ما؟

شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۴۵ ق.ظ
نویسنده : سارا -!

اینکه ما معتقد باشیم آگاهی‌های اجتماعی ما هستی و بنیان جامعه رو شکل میده یا اعتقادمون این باشه که هستی و شرایط و بنیان جامعه، حد و میزان آگاهی‌های اجتماعی ما رو تعیین می‌کنه؛‌شیوه‌‌ و مسیر زندگیمون رو میسازه.

در حالت اول ما اون آدمی می‌شیم که با تموم بن‌بست‌ها و تاریکی‌ها بالاخره یه راهی می‌سازیم و یه نوری پیدا می‌کنیم که از سرش بگیریم و تا تهش بدویم تا به آرمان‌شهرمون برسیم‌. تو اوج سختی با فکر کردن به هدف و خواسته‌مون، به عظمت و زیباییش و والا بودنش حاضر می‌شیم هزینه‌ی طی کردن این راه و رسیدن به مقصود رو بپردازیم. در نهایت هم بشیم اون آدم ارزشمندی که زندگیمون معنا داشته یا حتی معناساز هم بودیم.

در غیراینصورت اون آدمِ غرغرویی میشیم که حتی ساده‌ترین‌ توانایی‌هامونم نادیده می‌گیریم و تمام ناکامی‌هامون رو گردن عالم و آدم می‌ندازیم جز خودمون. راحت‌ترین راه رو انتخاب می‌کنیم؛ نشستن و شاکی بودن. بدون اینکه هیچ تلاشی برای تغییر اوضاعمون کنیم و بخوایم بهتر باشیم چون همواره می‌گیم شرایطش نیست‌‌. جامعه نمیذاره و نمی‌خواد ما به فیلان جا برسیم و راهمون همیشه بسته می‌بینیم. آخرشم در اوج ناکامی و نرسیدن میریم که باقی غرغرهامونو تو عالم دیگه‌ای بکنیم.

پس واضحه برای تغییرات شرایط، اول از همه باید جهان‌بینی‌مونو درست و حسابی بکوبیم و از نو بسازیم.

تا خودمون تغییر نکنیم و نخوایم که دید بهتری داشته باشیم اوضاع همین مزخزفی که خودمونو درگیرش کردیم می‌مونه.

پ.ن:از سری پست‌‌های اینستاگرامی اینجانب