از وقتی که یادم میاد، روزانه نویس بودم و دقیقا از همون وقت، عذاب وجدان داشتم. دقیق بخوام بگم، از 7 سال پیش که وبلاگ نویسی رو شروع کردم و روزانه نویس بودم، تا همین الان همیشه عذاب وجدان داشتم! همیشه نوشتم و پاک کردم و پیش نویس کردم و حذف. لحظهای فکر کردن به اینکه چرا اینها رو مینویسم، رهام نکرده و با گذشت زمان نه تنها بهتر نشده، بلکه بدتر هم شده. روزانه نویسی برای من تبدیل شده به گیلتی پلژر!
هزاران بار پیش اومده که وبلاگ رو باز کردم، کلمات رو تایپ کردم و بعد، بوم! Ctrl+A+ Delete. فرآیندی که طی میشه اینطوریه که مینویسم و در تمام طول مدت نوشتنم، از خودم میپرسم اینا چیه مینویسه آخه زن؟ اینا چیه مینویسه آخه زن؟ اینا چیه مینویسه آخه زن؟ ... . سپس وارد فازی میشم که ذهنم بدون توقف، متن نوشته شده رو با پستهای بقیه وبلاگها مقایسه میکنه؛ دیدی فلانی چقدر قشنگ نوشته؟ بهمانی رو ندیدی چقدر پر از معنا و مفهوم بود پست آخرش؟ عه عه، اونو ندیدی که آخرش چه نکتهی مهمی رو گوشزد کرد؟ و اینجا دقیقا زمانیه که بوم! Ctrl+A+ Delete.
البته اگه بخوام صادقانهتر باهاتون صحبت کنم، باید به این نکته هم اشاره کنم که من از قضاوت شما خوانندگان عزیز هم میترسم. نه اینکه از قضاوت شدن اتفاقات روزانه و زندگیم بترسم؛ نه! در واقع از این میترسم که شما مهربانان پس از خوندن یک متن روزانه، تازه اگه بخونین، حس کنید که من چقدر سطحی هستم! یک روزانه نویس که خیلی متنهای سطحی مینویسه و انقدر سطحیه که اونها رو منتشر هم میکنه. (انکار این موضوع از سمت شما در بخش نظرات، چیزی رو عوض نمیکنه)
فوقع ما وقع؛ نمینویسم تا از همهی این افکار دور بمونم و این چرخه رو تکرار نکنم. اگرچه بسیار تلاش کردم تا این حس رو کمرنگ کنم و بیشتر بنویسم و به زعم خودم به همه ثابت کنم که روزانه نویس خوبی هستم و اصلا سبک روزانه نویسی خاص خودم رو راه بندازم اما خب گاهی نمیشود که نمیشود.